توت خوروون....
اواسط اردیبهشت ماه بود....یه رووززجمعه گرم.... وماهم بدون ماشین..... تازه فروخته بودیمش..... نشسته بودیم توی خونمون وقمبرک زده بودیم واسه ماشین خوشگلمون که اگه بودالان می رفتیم کجاوکجاوکجاااا...... دیدیم نع غصه خوردن بی فایدست گفتیم سرویس بگیریم بریم خونه پدرجون جوادواسه نهارتلپ شیمم .....اوناهم که ازخداشونه مابریم خونشون واسه همین جمعه ها همیشه واسه نهاراونجاییممم (می دونم وسط طریف خاطره هستیم اما بایداعتراف کنم همین الان عصرونت که یه سوپ خوشمزه بودوروی گازداشت براخودش قل قل می کرد....جزغاله شد) خلاصش کنم واست....یه هوپدرجون محمود(بابای گل خودم)زنگیدماداریم می ریم توت خوری میام دنبالتون.....ماهم ازخوشحالی به رقص وپای کوبی پرداختیم البته این تیکه روخالی بستم....ولی خوشحال بودیم.... من چون خانوادمومی دیدم بعد2روزگل پری مامان چون می رفت ددوهمسرعزیزکه به قول خودش دیگه نمی خواست کلی پول تاکسی بده واونابرگشتنامارومی ذاشتن خونه باباش اینا ویک ساعت بعدشما اولین توت زندگیتوخوردی ولی زیاداستقبال نکردی ازتوتای جیگرطلاکه مامانی عاشقشه.... به روایت تصویر.....
به خاطرگرمابا دایی رفتی توی صندوق عقب که آفتاب توسرت نخوره ...
درراه برگشت ازتوت خورون بغل مامی جون سیب به دست برای اولین بارداره بدون می می خوردن خوابت می بره....
بقیه عکس هاخونوادگی هستن ودردوربین خونوادگی.....