چقدرزووودگذشت.....
عشق مامان بهت تبریک می گگگمممم.....15ماهه شدی عروسککمممممم
باورمم نمی شه که به این سرعت 15ماه ازعمرمن وتو وبابایی درکنارهم گذشت........توهمون کوچولویی هستی که وقتی مامانم گذاشتت توی بغلم گفتم نمی تونم بگیرمش خیلی کوچولویه ومامانم گفت بایدعادت کنی تومادرشی.....بایدبزرگش کنی.....وچقدرشیرین بودوقتی اززبان مادرم این جمله روشنیدم.......من مادرشم......هنوزبعدازگذشت 15ماه بعضی وقتاازخودم می پرسم این بچه ای که کنارم درنهایت آرامش خوابیده واقعامال منه؟؟؟؟بچه منه؟؟؟؟؟وقتی ماما ماما می گه بامنه؟؟؟؟؟؟ وچقدرلحظه باشکوهیه وقتی جواب سوالاتت همه مثبته وآرامشی که تمام تنتوسست می کنه.......وقتی می خوری زمین وقتی خوابت میادوقتی بادایی محمدرضادعوات می شه سرکتاباش وقتی کاراشتباهه می کنی وبابایی چپ چپ نگاهت می کنه وتومی ترسی وقتی پیشی می بینی وقتی می می می خوای وهیچ کس حریف بهانه گیری هات نیست فقط وفقط درآغوش من آروم می شی ووقتی سرتو می ذاری روی شونه هام ومحکم بغلم می کنی وپاهای کوچولوتودورکمرم حلقه می کنی که یه وقت نذارمت زمین ......اون موقع ست که باتمام وجودم باتک تک سلولام فریادبی صدای خدااییاا شکرتتت سرمی دممم.......
خدایااگرتاآخرعمرم هرثانیه نمازشکربه درگاهت بخونم به خاطرهمسرفوق العادم ودختربی همتام بازهم کمه.....
خدایا ازکودکی خودت به خوشبخت بودن عادتم دادی ...... نخواه که ترک عادت کنم.......