وای خداصبرمادرانه به من بده...
عدیدم...دخملم...جیجرم...
میشه مامان جونی یه خواهش کوموچولو ازت بکنه؟
میشه زوده زوده زودبزرگ بشیییییییی؟
آخه می دونی چیه من صبرمامانمو توی بچه داری ندارم وتوهم بخاطردرصدهوش بالات خیلی شیطونی
امروزرفته بودیم باغ پدرجون جوادخوش گذشتا فقط اگه تویه نخودکمترشری می کردی قده گاززدن یه هندونه شیرین وخنک توی اوج گرمای تابستون بیشتربهمون خوش میگذشت...
البته توبخاطرکم بودن سنت هنوزبدوخوبونمی فهمی ولی امیدوارم وقتی واسه خودت خانمی شدی واین دلنوشته های مامان جونی روخوندی قدرموهای سفیدمادروپدروبدونی.....
مطمئنم خوبی هات اونقدرزیاده که اگه معنای روزمادرو می فهمیدی حتما بهم تبریک میگفتی....
باهمین سن کمت وقتی میگم مامانو ببوس لبای کوچولوتو می ذاری روی لپم...
اینجاست که باتمام وجودم حس می کنم چقدردوست دارم عزیزمامان....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی